لغتنامه و قاموس ترکی جغتائی: مقدمه و نمونهٔ کار
قاموسِ تُرکی
تُرکی جغتائی جادۀ اَبریشم
*** متن زیر تنها بخشی از مقدمه و نمونۀ کار است. اگر می خواهید به همۀ مقدمه و نمونۀ کار این کتاب را بصورت صحیح و بی غلط مطالعه کنید، به فایل پی دی اف در ذیل متن مراجعه نمائید. ***
قاموس ترکی ادبی
ترکی جغتائی جادۀ ابریشم
شادروان کربلائی محمّد ابراهیم بیگ، تُرْکْ و مَردی بلاکشیده و داغ دیده بود:
آدم که فضای عالَمَه تا بَصْدی قَدَم
اندوه و بلایه اوّل اولدی هَمدَم
مخصوص دور آدمه بلای عالم
عالمده بلاچکمیَن اولْمَزْ آدم
[فضولی، نسخهٔ خطی 1556: 9]
پدرم شادروان کربلائی محمّد ابراهیم بیگ، تُرْکْ بود و همواره می گفت: “من ترک هستم” و من هم همیشه گفته ام و باز هم می گویم که من هم ترک هستم، من ترکِ جغتائی هستم و ترکی جغتائی، گویش نجفآباد قوچان را هم از پدرم، شادروان کربلائی محمّد ابراهیم بیگ آموخته ام چون مادرم، حنیفه خاتون کُرْدْ بود. پدرم ترکمنی نیز حرف میزد. اجداد ایل پدرم را حدود سیصد و اندی سال از مهنهٔ نسا و مروِ ترکمنستان کوچانیده و به نجف آباد، فاروج و الله آباد آورده بوده اند.
چون پدرم به تُرْکْ بودن خود افتخار می کرد و به آن فخر می نمود، بدین سبب لازم دیدم که به معنی کلمۀ تُرْکْ و نیز مفهوم گسترده و معانی کلمهٔ تُرکْمان اشارهای بکنیم. در دیوان لُغاتُ التُرک محمود کاشغری به معنی کلمۀ تُرْکْ و نیز مفهوم و معانی کلمهٔ تُرکْمان اشاره شده است. در معنی کلمۀ تُرْک، شادروان سیّد محمد دیبر سیاقی این سه معنی را چنین آورده است:
1) تُرْک، کلمهای است که اطلاق می شود بر وقت و زمان و آن میانه و وسط رسیدن و به دست آمدن هر میوهای است. گویند: “تُرْک اُزُم اُودی”، یعنی هنگامی است که انگور به نیمه راه رسیدن، رسیده است و گویند “تُرْک قُیاشْ اُودی” یعنی هنگامِ به میانۀ روز رسیدن آفتاب است. و گفته اند “تُرْک یِکِت” یعنی جوانی است که جوانی اش به نیمه رسیده است.[ص 299 س 17 ج 1- ع 178- دیوان:445].
2) تُرْک، نام شهری است در سر زمین تُرْک.[ص 292 س 17 ج 1- ع 176- دیوان:446].
3) تُرْک، نام پسر نوح پیغمبر صَلَواتُ الله عَلَیه و آن اسمی است که خدای تعالی بدان فرزندان تُرک بن نوح را نامیده است. همچنان که انسان نام آدم علیه السلام است. در این گفتهٔ خدای تعالی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا.[سورهٔ انسان: 76] پس در این مورد انسان نامی است که بر واحد و یکی اطلاق می گردد. و در گفتۀ خدای تعالی لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ[سورهٔ تین: آیهٔ 5 و 6] اسم جمع است چه از یکی و واحد مستثنی کردن جایز نیست. همچنین در این جا “تُرْک” نام پسر نوح است که بر یکی دلالت می کند اما در فرزندان او اسم جمع است مانند “بَشَر” که آن هم بر مفرد و بر جمع هر دو اطلاق می گردد همانند آن که “روم” نام روم بنعیصو بن اسحاق صَلَواتُ الله عَلَیه است و فرزندانش نیز چنین نامیده شده اند. “تُرْک” نیز همین حال را دارد. منشأ آن چه در بارۀ “تُرْک” گفتیم روایت ذیل است. شیخ امامِ زاهد حسین خَلَفِ کاشغری گفت: خبر داد مرا “اِبنُ الغَرْقی” گفت حدیث ما را بدان شیخ ابوبکر مفید جَرجَرائی از شخصی معروف به اِینِ اَبی الدُّنیا در کتابی که تألیف شده است در بارۀ آخِرُالزَّمان به استناد از رسولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ و سَلَّم که او گفت: خدای عزَّوجَلَّ می گوید که مرا لشکری است که ایشان را تْرْکْ نام نهادم و سکونت دادم ایشان را در شرق. پس هرگاه بر قومی خشم گیرم آنان را بر آن قوم مُسلَّط و چیره می گردانم. و این فضیلتی است ایشان را بر جملۀ آفریدگان از این حیث که نامگذاری ایشان را خود مُباشرت و و لایت کرده، جَلَّ و عَزَّه، و سکونت داد ایشان را در بلندترین جایگاه و پاکیزهترین هوا از کرۀ زمین و آنان را لشکریان خود نامید، به اضافهٔ آن چه می بینیم در ایشان از زیبائی و نمکینی و خوشروئی و نگاه داشتِ ادب و مراعات حُرمَت پیران و وفاء بهعهد و تکَبُّر و فخر و دلیری در چیزهائی که استحقاق ستایش و مدح دارند و در آنها که به شمار و اندازه در نمی آید و گفتهاند:
قَجَن کُرسا آتی تُرْک
مُنْکَر تَکِر ْ اُلُغْلُقْ
یُذُن اَنْغا اَنِک اَیْدَجی
مُنْدا نَرُو کَسْلِنُورْ
می ستاید مردی را و می گوید، زمانی که دیدند او را طوایفِ ترک گفتند: بزرگواری و عظمت به این می بَرازد و پس از او پایان می یابد. و ترک هم واحد و هم جمع است. گویند: “کِم سَنْ” یعنی تو کیستی؟ پس در پاسخ گوید: “تُرْکْ مَن”، [تُرک اَم]، من ترک هستم، [من تُرْکْ اَم]، “من تُرْکْ مَن”، و گویند: “تُرْکْ سُوسی اَتْلَندی” یعنی لشکریان ترک سوار شدند.
“ترکمان”، “تُرکْمَنْ”،” تُرکْ مَنْ”، “مَن تُرکْ مَنْ” آیا این چهار کلمه و ترکیب در گذشته های دور، در میان ترکان مشرق در معنی من ترک هستم، من شجاع هستم، من مردی دلیر هستم، من سر سخت هستم و در این معانی “ترک و مردانه ییگیت ایدی”، ترک و مردی شجاع بود، “تُرْکْ ولی مردانه”، سر سخت ولی مردِ شجاع و دلیر به کار می رفته است؟ جواب به چنین سؤالی هم دشوار است و هم به تحقیق تاریخی زبانشناسی و معناشناسی گستردهای، در آثار مکتوب ترکی مشرق، ترکی خاور نیاز دارد. در اینجا فقط به معنی “ترکمان” اشاره می کنیم آن چنان که در معنی کلمۀ تُرْکمان، در ترجمهٔ دیوان لُغاتُ التُرک محمود کاشغری شادروان سیّد محمد دیبر سیاقی چنین آمده است[ص 304 س 13 تا ص 307ج 3- ع 622- 624، دیوان:449-452]:
تُرْکْمانْ، ایشان از غُزان اَنْد. و در نامیده شدن بدین عنوان آنان را داستان و قصه ای است. و آن قصه این که چون ذوالقرنین از سَمَرقَنْد گُذشت و آهنگِ سرزمین های تُرْکْ کرد، در این هنگام فرمانروای تُْرک- [سر زمینِ تُرْک و نام شهر تُرْک در همین سر زمین تُرْک]- ، جوانی بود به نام “شو” که لشکری انبوه در اختیار داشت و اوست که دِژِ “شو” نزدیک بَلاساغُون را برای ما گشوده است. و هر روز برای امیران در لشکرش “نوبت میزدند”، سیصد نوبت. پس به او گفتند این مرد یعنی ذوالقرنین نزدیک رسیده است آیا با او جنگ می کنیم یا خیر؟ چه فرمانی می دهی ما را؟
“شو” چهل سپهسالار را فرستاده بود به رودخانۀ درۀ خُجَنْد که پیشرو و طلیعه باشند و او را از عبور ذوالقرنین آگاه سازند، اما آنان بی آن که لشکر این پادشاه آگاه شود عبور کرده بودند و “شو” به سببِ طلیعه از حملۀ دشمن آسوده خاطر بود. این شاه حوضچه ای از نقره داشت که در سفرها با خود میبرد و آن را پر آب می کرد و سپس مرغابیان و اردک ها در آن می افکند تا شنا کنند. هنگامی که لشکریان از او پرسیدند جنگ می کنیم یا خیر؟ به سؤال لشکریان این گونه جواب داد: بنگرید که این اردکان و مرغابیان چگونه در آب غوطه می خورند. از این پاسخ لشکریان را نگرانی از دست داده و پریشانحال شدند و پنداشتند که او یارای نبرد و آمادگی جنگ یا قدرت کنارهگیری را ندارد. پس ذوالقرنین از رود گذشت و سپهسالاران طلایه نزد “شو” آمدند و او را از عبور ذوالقرنین از رود آگاه ساختند. شبانه طبل جنگ نواخته شد و امیر به سوی شرق روانه گشت. جنبش و هَزاهِز در سپاه افتاد زیرا امیر بدونِ تهیه و تدارک و آمادگی، راهی شده بود. پس این مرکبِ آن را گرفت و آن مرکب این را، خلاصه هر که مَرکبی یافت خود را بر آن افکند و با پادشاه روانه گشت. چون صبح شد، لشکرگاه بیابانی شده بود تهی و خالی. در آن روزگار شهرها و سرزمین هائی چون “طراز” و “اسپیچاب” و “بَلاساغون” و غیرها ساخته نشده بود، همهٔ اینها در روزگاران بعد ساخته شد و قوم همگی اهلِ خیمه و خرگاه و چادرنشین بودند.
پس چون مَلِک با لشکریانش رفتند بیست و دو تن از آنان باقی ماندند با کَسانِ خود که شب هنگام وسیلهٔ بارکشی نیافته بودند و ایشان آنان اَند که در آغاز کتاب از آنان نام بردم و علامات چارپایانِشان را بیان کردم که از جملۀ آنان “قِنِقْ” و “سَلْغُر” هستند و جز آنان. [ص 171 و 172]. پس این بیست و دو خانواده در اندیشۀ آن بودند که پیاده بروند یا این که در همان موضع بمانند. در آن اثنا ملاحظه کردند دو مرد بارهای خود را بر دوش نهاده اند و کَسانِ شان همراهِشان هستند و به دنبال لشکریان میروند اما در سختی و رنج افتادهاند و غرق عرق شدهاند از حَملِ بار. پس این گروه را دیدند و با ایشان سخن گفتند و مشورت کردند. ایشان، یعنی، آن بیست و دو خانوار، به آن دو تن گفتند گه این مرد، یعنی ذوالقرنین، مسافری است که در جائی درنگ نمیکند، از سرزمین ما خواهد گذشت و ما باقی خواهیم ماند در جایگاه خودمان. پس به ترکی به آنان گفتند “قالْ اَج” یعنی، ای دو تن! درنگ کنید و باقی بمانید. و ایشانند که بعدها “خَلَجْ” نامیده شدند و خَلَجی ها اصلِشان از اینجاست. و ایشان دو قبیله اند.
پس چون ذوالقرنین آمد و این طائفه را دید با موی انبوه و نشانه های ترک در آنان معاینه کرد، پیش از آنکه سؤالی کند گفت “ترکمان اند” یعنی ایشان همانند تُرکان هستند، و این نام از آن پس بر ایشان خواهد ماند تا امروز. و ایشان در اصل بیست و چهار قبیله بودند جز آن که دو قبیله از “خَلَج” از ایشان ممتاز شدند به برخی چیزها و لذا آن دو قبیله در عِدادِ ایشان شمرده نمیشوند. و این اصل قضیه است. و این پادشاه “شو” به چین رفت و ذوالقرنین از پی او رفت و چون به نزدیکِ اُیْغُر رسید، پادشاه طلیعه ای به سوی او فرستاد و ذوالقرنین نیز طلیعه فرستاد. شبی آن دو با هم رودررو شدند و شکست بر طلیعۀ ذوالقرنین افتاد. این جنگ در “آلْتونْ قانْ” روی داد، و آن نام کوهی است که امروز “اَلْتونْ خانْ” نامیده می شود. پس ذوالقرنین با “شو” سازش و صلح کرد و شهرهای “اُیغُر” را بنا نهاد و آن جا مدتی اقامت کرد. “شو” به دنبال او بازگشت وبه بَلاساغون آمد و شهری بناکرد که به نام وی “شو” نامیده شد. و دستور داد در آنجا طِلِسْمی ببندند. امروز لَکلَکها به این شهر میآیند و از آن در نمیگذرند و این تا امروز باقی مانده است.